۱۱/۰۱/۱۳۸۹

اشکال جدید مفهوم قومی در ایران- ژيل ريو

ترجمه علي آرار ازه‌للي
آنچه در پی می آید ترجمه ای است از مقاله
“New Forms of Ethnicity in Iran:
The Example of Azerbaijanis as a Social Movement”
Gilles Riaux IFG
Paris University
که درشماره 135-134 فصلنامه وزین وارلیق (پاییز و زمستان 1383) چاپ شده است.اصل مقاله به زبان انگلیسی به همراه پاورقیهای ارزشمند آن را در آنجا خواهید یافت. لازم به ذکر می دانم از آنجا که ترجمه از دیگر زبانها به زبان مادری یعنی زبانی که شخصیت و هویت و جهان بینی آدمی در آن شکل می یابد بسیار آسانتر است، دوست داشتم که مقاله را به زبان مادری ام، ترکی ترجمه کنم اما با توجه به این که آموزش زبان مادری و گنجینه واژگان آن و تعلیم اندیشیدن به زبان مادری از وظایف اولیه یک نظام آموزشی کارآمد است و اینکه نظام آموزشی ما به خوبی از عهده این وظیفه برآمده است و برمی آید! ودقیقاً به همین دلیل من و خوانندگان عزیز به حد کافی بر این زبان تسلط داریم!! مصلحت را در آن دیدم که تلاش خود را در ترجمه مقاله به زبان فارسی، زبان مشترک مردم کشورمان (یا به قول بعضی اساتید روشنفکران! مرکزنشین: " زبان ملی ایرانیان! که هرچه زودتر باید جایگزین زبانهای بیگانه! (غیر آریایی)ای همچون ترکی وعربی و ترکمنی در آزربايجان و خوزستان و ترکمنصحرا (دشت گرگان؟!) شود!!! ") به کار بندم.
 علي آرار ازه‌للي
 اشکال جدید مفهوم قومی در ایران 
 نمونۀ آزربايجانیها به عنوان یک جنبش اجتماعی 
 امروزه هنگامی که در باره ایران صحبت می کنیم باید در نظر داشته باشیم که جامعه ایران وارث یک امپراطوری چند ملیتی است که در آن گروههای قومی به طور مداوم یک نقش محوری بازی کرده اند. به هر حال مدل جغرافیایی رایج که یک مرکزیت فارسی در تضاد با اقلیتهای قومی واقع در پیرامون را ترسیم می کند دیگر قابل اجرا نیست.
 در این مقاله مختصر، ما بحث می کنیم که چگونه مدرنیزاسیون ایران در جریان قرن بیستم یک پیچیدگی اجتماعی کلان را عمدتاّ به سبب تغییر نقشی که به وسیله این گروههای قومی ایفا می شد، به ارمغان آورد. گروههای قومی با از دست دادن کارکرد تعاملشان میان حکومت و گروههای اجتماعی ابتدائی، به عنوان فاکتورهای جدید اجتماعی در بحبوحه فرآیند پیچیده بازسازی جامعه ایرانی ظاهر می شوند. اثر شدید این فرآیند اخیراً در آثار بسیاری که با زنان یا جوانان به عنوان جنبشهای اجتماعی جدید سر و کار داشته اند، مطالعه شده است.
 متأسفانه مسأله قومیت مورد غفلت واقع شده است و فقط به عنوان یک عامل رسوبی درنظر گرفته شده است در حالی که هنوزیک مشخصه مهم درایران است هرچند به طریقی متفاوت از گذشته؛ اندیشیدن در باره قومیت مطلقاً ضروری است به ویژه هنگامی که به ایران از منظر دموکراتیزاسیون احتمالی آن نگاه میکنیم که در آن گروههای قومی فعالانه اشتراک خواهند جست.
 این مقاله با آزربايجانیها سروکار دارد زیرا تحقیق میدانی ما در آزربايجان ایران انجام شده است، گرچه شباهتهای بیشمار میان دیگر گروههای قومی از جمله کردها هم مشاهده می شود‌.
 در طول تاریخ گروههای قومی نقش بسیار مهمی در ایران (یکی از کهن ترین سازمانهای سیاسی-اجتماعی دنیا) بازی کرده اند. از دیدگاه هگل‌، این گروهها به سبب ایجاد تعامل میان حکومت و گروههای اجتماعی ابتدائی از جمله خانواده‌، اجزای اصلی جامعه مدنی به شمار می آیند نقش آنها عبارت بود از حمایت گروههای اجتماعی ابتدائی (پایه ای) در برابر استبداد حکومت با تضمین حفاظت از آنها و فراهم نمودن پشتیبانی برای حکومت در مواقعی که بنا برعلت وجودی به آن نیاز داشت. یکی از بهترین نمونه های این ادعا انتقال یکجای ایلات کرد و ترک به خراسان برای محافظت از مرزها در برابر مهاجمان ازبک در طی قرون 17 و18 است. در آن زمان وابستگی نیرومند درون قبیله ای و میان قبیله ای یک عامل تعیین کننده در تعریف هویت خودی بود‌. این هویت قومی توسط مذهب شیعه که به روحانیان عالیرتبه اجازه می داد گروه بزرگی از حامیان را در اطراف خود جمع کنند تقویت شد که اغلب پیوندهای قومی را با رهبر دینیشان تقسیم کردند.
 جدا از ترکهای آزربايجانی که جمعیتشان به اندازه کافی بزرگ هست تا شایسته اصطلاح " گروه ملی‌" باشند، دیگر اقلیتهای قومی مهم و به طور قابل ذکر، قشقایی ها و شاهسونهای ترک تبار، بختیاری های لُر و لرها، متضمن معاهدات عمده ایلی درون مرزی می شوند. این ایلات بسیاری از قدرت خود را از زمان انقلاب سفید شاه سابق از دست دادند‌. آنها دیگر بازیگران کلیدی ای که زمانی بودند ،نیستند. تنها یک اقلیت کوچک از این گروهها هنوز مهاجرتهای سالیانه شان را انجام می دهند در حالیکه اکثر آنها از تمایل به مسکنهای دائمی و ائتلاف در یک جامعه برای همیشه شهری شده پیروی کرده اند‌. آنهایی که شیوه زنگی کوچ نشینی شان را نگه می دارند، شروع به اصلاح فعالیتهای اقتصادی شان می کنند برای مثال شاهسونها به جای حفظ فعالیت محض کشاورزی، خدماتی مربوط به توریزم ارائه کردند. اگرچه مردم ایلات در مواردی مانند لباس پوشیدن، رقص یا موسیقی سوژه محدودیتهای مذهبی شده اند، تغییرات عمده در نحوه زندگی مردم کوچنشین یا سابقاً کوچنشین به طور عمده موکول به جهات اجتماعی‌، اقتصادی بوده است تا کنترلهای مذهبی و سیاسی.
 دو راستای عمده اجتماعی و اقتصادی که با مدرنیزاسیون ایران ظاهر شده اند، گروههای قومی را به کلی به نابودی کشانده اند. این مدرنیزاسیون با یک شیوه مستبدانه به وسیله پهلویها بنا نهاده شد و تحت انقلاب اسلامی تثبیت شد. پهلویها خواستند جامعه ایران را با نابود کردن هر آنچه که آن را کهنه می پنداشتند مدرنیزه کنند؛ قومیت یکی از اهداف اصلی بود: چنین فرض شده بود که هویتهای قومی مختلف توسط هویت ملی رایج ایرانی عمدتاً براساس خصوصیات فارسی جایگزین خواهند شد. این مدرنیزاسیون با پیامدهای عظیم اجتماعی-اقتصادی اش اتفاق افتاد اما نه به نحوی که برانگیزانندگانش انتظار آن را داشتند. انقلاب اسلامی که تا حدی ناشی از این مدرنیزاسیون سریع بود‌، این فرآیند را متوقف نکرد.
 برای درک بهتر این موضوع ما باید دو پدیده را توضیح دهیم‌: اولی شهرنشین سازی و دومی ریشه کن کردن بیسوادی. شایان ذکر است که ایران در شُرف وقوع انقلاب اسلامی، تبدیل به یک جامعه شهرنشین[1] و باسواد[2] شد‌. با شهرنشین شدن افراد زمینه قومی سنتی شان را از دست میدهند و خودشان را با محیطی وفق می دهند که در آن با اشکال جدیدی از تعاملات اجتماعی با گستره وسیعتری از مردم روبرو می شوند. این فرآیندِ ادغام عناصر مختلف اجتماع‌، انطباق با یک فرهنگ شهرنشینی جدید را معنی نمی دهد‌. بلکه به معنی بازسازی فرهنگ سنتی در درون یک محیط شهری است‌. این مسأله مخصوصاً در ایران به دلیل مهاجرتهای عظیم آزربايجانیها به سوی کلان شهرها صدق می کند. در تهران آزربايجانیها که نصف جمعیت شهر را تشکیل می دهند‌، محله ها، تجمعات و مساجد خودشان را دارند؛ هرچند شهرنشین سازی درایران باهیچ وسیله ای همتراز با فارس سازی انجام نمی شود.
 پدیده دوم تلاش عظیم و موفق حکومت ایران برای باسواد کردن جمعیت خود است‌. نرخ بسیار بالای باسوادی دسترسی به اشکال فرهنگ مدرن را فراهم میکند که از غیر فارسی زبانان دریغ داشته شده است همانگونه که توانایی ادای احساسات قومی و مطالبات سیاسی و اجتماعی مبتنی برمبنای قومی درچارچوب یک گفتمان منطقی (‌دریغ داشته شده است). این مسأله به اصلاح تصویر آزربايجانیها از خود کمک کرد. آنها دیگر تحمل مورد استهزاء واقع شدن را ندارند. اثر متناقض یکسان سازی قومی توسط لوئیس ل. اشنایدر به خوبی ملاحظه شده بود هنگامی که او مدرنیزاسیون ملی را به صورت یک ابزار قدرتمند برای متمرکز کردن قدرت اما در عین حال به عنوان یک عامل جدایی انداز احتمالی در یک جامعه چند فرهنگی توصیف کرد. بنابر این میشود گفت که مدرنیزاسیون، گروههای قومی را به عنوان یک عامل سیاسی نیرومند سنتی در صحنه ایران‌، تباه کرده است. هرچند این به معنی پایان یک ایران چند قومی چنانچه بعضی ها ادعا کرده اند، نیست بلکه بر عکس تجدید نظر در نقش ایفا شده توسط گروههای قومی ایران اجباری است. گروههایی که به واسطه نوسازی هویتهای قومی تا حد جنبشهای جدید اجتماعی که اهمیتشان در طی سالهای آینده افزایش خواهد یافت، رشد کرده اند.
 ما اگر به آزربايجانیها بنگریم، میتوانیم یک احیاء مجدد درهویت قومی را تشخیص دهیم که به زمان انقلاب اسلامی باز میگردد: ایجاد مجله "وارلیق" بهترین مثال از این موضوع است اما به سبب جنگ و شرایط دشوار اجتماعی-اقتصادی دهه 80 این تولد دوباره به تأخیر افتاد و حوالی سالهای 1989-1988 در پیش گرفته شد. در آن زمان بسیاری از روشنفکران آزربايجانی خواستند فرهنگ و زبان خودشان را به وسیله انتشار لغتنامه های زبان آزربايجانی، کتابهای دستور زبان آزربايجانی و مطالعات قوم شناسانه در باره شیوه زندگی در آزربايجان ایران باز بیابند. این نوسازی فرهنگی به سرعت منجر به اظهار مطالبات سیاسی و اجتماعی با مبنای قومی راجع به وضعیت زبان آزربايجانی در ایران شد. با تقاضا برای حق پخش (رادیو-تلویزیونی) یا برای گسترش حق نشر به زبان آزربايجانی، فعالان فرهنگی اقوام به عرصه سیاسی کشیده شدند.
 برای جلب حمایت آزربايجانیها آن نخبگان نیاز به ایجاد یا بازآفرینی هویت قومی ای دارند که تغییرات مهیب رویاروی جامعه ایران آن را به وسیله آنچه آنتونی دی اسمیت "مجموعه ای از افسانه هاو نمادها" نامید، ذوب کرده است. این هویت متفاوت از هویت قومی سنتی است و اشاره به عناصر جدیدی دارد که تدریجاً در تاریخ ملی آذربا یجان ادغام شده اند. گردهمایی بابک که هر سال در کلیبر اتفاق می افتد، یک مثال بسیار جالب توجه از این پدیده است. چهل سال پیش اگر از یک آزربايجانی سؤال می شد که در باره بابک چه فکر می کند، جواب او متفاوت از امروز بود. در آن زمان بابک قهرمان خاص تاریخ ملی آزربايجان -چنانچه امروز شده است- نبود. او اکنون نماد جانفشانی آزربايجانیان برای احیاءهویت ملی است. این گونه از قهرمانان به عنوان نقطۀ کانونی مقایسه با زمان حاضر و با "دیگرقابل توجه" در چارچوب یک نوسازی تدریجی از تاریخ قومی به خدمت گرفته می شوند.
 این کوشش برای ارتقاء هویت آزربايجانی به اثبات پلورالیزم (چندگانگی) در ایران کمک می کند، پلورالیزمی که عمیقاً ریشه دار است اگرچه در آشکارسازی ظهورسیاسی اش آهسته عمل می کند.
 در یک سطح معرفت شناختی، این تحولات ما را به درنظر داشتن جنبشهای قومی امروز و به ویژه جنبش آزربايجانی به عنوان یک نمونه از جنبشهای اجتماعی متعدد که درایران اتفاق می افتند راهنمایی می کند. جنبشهای اجتماعی موجودیتهایی هستند که به وسیله روابطشان با حکومت تعریف می شوند. به عنوان موجودیتهایی که با عملکردشان تعریف میشوند، آنها در توانایی اتخاذ و تغییر ایدئولوژی واستراتژیشان، مطابق با طبیعت روابطشان با حکومت، از خود انعطاف نشان میدهند. به سبب پیدایش در درون شکافهای توسعه یافته میان مراکز اداره کننده حکومتی و محیط پیرامون، آنها متولد کشمکش و ناسازگاری هستند و بنابر این باید بر اساس طبیعت دینامیکشان در نظر گرفته شوند. این نکته ما را به تعریف سیدنی تارو از جنبشهای اجتماعی می رساند که به زبان دینامیک به صورت مطالبات دسته جمعی توسط مردم با اهداف مشترک و انسجام در تعاملات حمایت شده با نخبگان، مخالفان و اولیاء امور" توصیف شده است. با این تعریف نه تنها باید وجود سطوح مختلف تعامل را تأیید کنیم، در عین حال باید از در نظر گرفتن درخواستهای قومی به صورت یک مطالبۀ ساده از حکومت مرکزی دوری کنیم. اگر ما می خواهیم یک جنبش قومی مانند آنچه که در آزربايجان ایران در جریان است را درک کنیم، باید روی عناصر پیچیده ای که انعطاف آن را به اثبات میرسانند و روی سطوح مختلف که این جنبش در آنها باعوامل دیگر در تعامل است، تمرکز کنیم. انعطاف ممکن است ما را به تحلیل گروههای قومی بر حسب انفصال راهنمایی کند؛ در حالی که تحلیل مبتنی بر پیوستگی بدون شک واردتر است. به عنوان آلترناتیو دیگر، مفهوم "رقابت درون اداری" آنتونی دی اسمیت در اثبات اینکه گروههای قومی تنها اولیاء امور را مورد مطالبه قرار نمی دهند بلکه همچنین نخبگان را هم مورد سؤال قرارمی دهند بسیارمفید است.
 با درنظرگرفتن سطوح مختلف فعل و انفعالات، رقابت میان نخبگان و فعالان فرهنگی قومی به آسانی در ایران قابل مشاهده است.
می توان نتیجه گرفت که مفهوم قومیت در طی نیمۀ دوم قرن گذشته، تغییرعمده یافته است. استفاده مجدد از مفاهیم علمی قومشناسی که برای توصیف ایران در قرن بیستم استفاده شده است، غیر ممکن است. همچنین نمی توان از مسأله قومی توسط یاد کردن از یک ملت-دولت مدرن که در آن گروههای قومی محو شده اند، اجتناب کرد. مدرنیزاسیون سریع ایران وابستگی های قومی را به صورت یک تعامل میان حکومت و افراد نابود کرده است. اما این نابودی به این معنی نیست که قومیت مسأله ای باشد که فقط توجه تاریخدانان را جلب می کند. این مدرنیزاسیون همچنین یک فرآیند بازسازی است که عمیقاً بر گروههای قومی تأثیر گذارده است. امروز آنها دیگرعناصر سُنت نیستند؛ آنها عناصر مدرنیته شده اند که خاستگاههای متعدد جامعۀ ایرانی و بلند همتی بازیگران سیاسی جدید برای بسیج عموم با نظر به موضوعات فرهنگی را نمایان میسازند. مسألۀ قومی یکی از تمایلات عمده جامعۀ ایرانی را تأیید می کند: توسعۀ یک پلورالیزم درونزا، یک عنصر کلیدی از یک مدرنیتۀ جدید؛ این پلورالیزم درونزا یک واقعیت است اگرچه هنوز صرفاً مطالبۀ جامعه ای است که در آن بیان ایده های مختلف ونظرات متفاوت با نظرات حکومت ممکن باشد.
1-      این به معنی آن است که بیش از50 %جمعیت در شهر زندگی کنند. پاورقی
2-      یعنی بیش از50 %جمعیت باسواد بودند. پاورقی
http://yolumuz.blogspot.com/2005/07/blog-post.html

۱۰/۳۰/۱۳۸۹

دوره جاهانشاه-جان بگيم خاتين قاراقويونلو، دوره ممتاز هنر معماري و تزئيني توركي و آزربايجاني

فعاليتهاي عمراني در دوره قاراقويونلوها بسيار چشمگير بوده است. حكمرانان قاراقويونلو در بسياري از شهرها و مخصوصا در تبريز پايتخت دولت تركي قاراقويونلو مساجد، مدرسه ها، بيمارستانها و پلهاي متعدد ساخته اند. قاراقويونلوها در تاريخ مدنيت و عمران و آبادي و شكوفائي مناطق قفقاز، عراق، آنادولو و آزربايجان نقش برجسته اي بازي نموده اند و خدمات آنها در ايجاد مراكز و تاسيسات تجاري و سياسي همواره مورد تاييد و تقليد سلسله هاي بعدي قرار گرفته است. بويژه شخص جهانشاه كه به جنبه هاي هنري معماري و شهرسازي علاقه مند بود، در راه عمران و آباداي شهرها فعاليت بسياري كرده و در امر احداث و ايجاد مراكز و مجتمعهاي علمي، فرهنگي، تجارتي، صنعتي و هنري اهتمام جدي داشته است. وي در بعضي از ايالات و ولايتهاي آزربايجان مدارس و مساجدي را ساخته كه از بزرگترين مدارس و مساجد عصر خود بوده اند. از جمله مجتمع محتشم مظفريه تبريز كه در زمان خود مركز علم و ادبيات بوده است. در دوره ٣٢ ساله حاكميت جهانشاه شهرهاي بزرگ آزربايجان مانند نخجوان، گنجه و مخصوصا تبريز، به لحاظ شهرسازي، عمران و معماري شكوفا شده اند. از بناهاي دوران جهان شاه قراقويونلو كه تا به امروز باقي مانده و شناخته شده است گؤي مسجيد (مسجد كبود) و مدرسه آن در تبريز-آزربايجان، مدرسه و عمارت همسرش بيگوم خاتون در تبريز-آزربايجان، اولو جاميع در وان-تركيه، و مسجد جمعه و درب امام در اصفهان-فارسستان را مي توان نام برد. (از ديگر آثار و ابنيه ي بجاي مانده از خاتين جان بيگم در قلمرو قاراقويونلو، مدرسه جان بيگم در ري، مسجد سلطان جان در ارزروم و مدرسه حوزوي خير النسا در قم است).
 يكي‌ از آثار‌ برجاي‌ مانده‌ از دوره‌ جهانشاه،‌ بناي‌ مشهور تاريخي‌ درب‌ امام‌ اصفهان (آرامگاه امامزاده ابراهيم بطحا و زين العابدين) در اصفهان‌-فارسستان است.‌ كتيبه‌ درب امام اصفهان، تاريخ‌ ٨٥٧ را كه‌ جهانشاه‌ امير عراق عجم‌ بود‌ نشان‌ مي‌دهد. اين بنا كه سر در اصلي آن به نام امير زاده جهان شاه است در زمره ابنيه تاريخي و نفيس دوران توركمانان قاراقويونلو و قرن نهم هجري به شمار مي رود. از ديگر آثار دوره سلطنت سلطان جهان شاه قراقويونلو، مسجد ميدان شهر كاشان-فارسستان است. اين جامع تاريخي مهم كه به نام مسجد عمادي هم خوانده مي شود نمونه ممتازي از هنر معماري و تزئيني دوران دولت توركي آزربايجاني قاراقويونلو و نيمه دوم قرن نهم هجري (١٤٦٣ ميلادي) ميباشد.
 جان بگيم خاتين قاراقويونلو
 جان بيگم شاهزاده دولت توركي آزربايجاني قاراقويونلو و رئيس اتحاديه ايلي قاراقويونلو در آزربايجان، عراق و ايران، از خاتون‏هاي صاحب نام سلسله تركي آزربايجاني قاراقويونلو و همسر جهانشاه است. جان بيگم خاتون داراي سوابق سياسي بسيار است. او در زندگي سياسي همسرش جاهانشاه و پسرش پيربوداق و حتي فرزندان همسرش، از جمله حسنعلي ميرزا نقش مؤثري داشت. جان بيگم پس از مرگ همسرش جاهانشاه (١٤٦٧-١٤٣٥) نيز در سرنوشت سياسي اين خاندان و تعيين جانشين براي ادامه حكومت قاراقويونلوها دخالت مي‏نمود و تا تصاحب تخت توسط حسن علي بر دولت آزربايجاني قاراقويونلو حكم راند.
 جان بيگم از درايت‏ها و مهارت‏هايي برخوردار بوده است كه جهانشاه و پيربوداق به استفاده از همكاري‏هاي او تمايل نشان مي‏دادند. اين مطلب از مشورت‏هاي پيربوداق با مادرش نيز آشكار مي‏شود. پيربوداق، فرزند جاهانشاه، از جان بيگم خاتون بود. او از شجاع‏ترين فرزندان جاهانشاه محسوب مي‏شد. زماني كه پيربوداق از جانب پدر مأمور فتح كرمان شد، مادرش جان بيگم او را در اين لشكركشي همراهي مي‏كرد. طهراني مي‏نويسد: «به اشارت والده، كرمان را به برادرش ابويوسف ميرزا ارزاني داشت و به شيراز توجه نمود.» پيربوداق پس از غلبه بر فارس، حكومت آن را برعهده گرفت.
 نقش سياسي جان بيگم خاتون در فرونشاندن شورش حسن‏علي ميرزا، فرزند همسرش جاهانشاه، از نقاط قوّت سياسي او محسوب مي‏شود. اين كار به فرجامي نسبتاً خوش خاتمه يافت. حسن‏علي ميرزا چندين سال به علت بدگماني پدر در قلعه «قهقهه» ماكو گرفتار بود. او در سال 863 هـ از غيبت پدر، كه مشغول جنگ در خراسان بود، سود جست و با همراهي گروهي از توركمانان و مردم تبريز، عليه پدر قيام نمود. جاهانشاه مجبور شد بلافاصله كار خراسان را تمام كند و با تيموريان مصالحه نمايد و براي خواباندن غائله پسر، به آزربايجان بازگردد. تبريز در محاصره بود كه «حسنعلي به حرم پدر ملتجي گشت و بيگم را، كه مادر ساير فرزندان جاهانشاه ميرزا بود، ... وسيله نجات ساخت.» با وساطت جان بيگم خاتون، حسنعلي ميرزا مورد عفو قرار گرفت. اقامت حسنعلي ميرزا در دربار براي جاهانشاه، كه نسبت به پسر بدگمان شده بود، گران مي‏آمد. به همين دليل، او را به حكومت بغداد منصوب كرد.
جان بيگم خاتون در قضيه قيام پيربوداق نيز واسطه قرار گرفت. پيربوداق پس از بازگشت از لشكركشي خراسان، عليه پدر در شيراز قيام كرد. مورّخان علت آن را صلح جاهانشاه با ابوسعيد تيموري مي‏دانند كه پيربوداق آن را دليلي بر ضعف پدر مي دانست. برخي مورّخان نيز علت آن را اقدام جاهانشاه در انتخاب فردي به غير از او به جانشيني مي‏دانند. «آخرالامر، والده پيربوداق، حرم محترم ميرزا جاهانشاه، بعد از آمد و شد بسيار، قرار بدان داد كه ميرزا پير بوداق با اتباع و اشياء و اولاد و اموال به جانب دارالسلام بغداد رفته، از شيراز دست باز دارد.» پيربوداق در بغداد، قيام خود را عليه پدر ادامه داد. جاهانشاه براي خلاصي از مشكلات داخلي ناشي از قيام پسران، با دادن حكومت بغداد به حسنعلي ميرزا، دو برادر را در مقابل هم قرار داد. جان بيگم خاتون، مادر پيربوداق، مأمور شد حسنعلي ميرزا را تا بغداد همراهي نمايد. مأموريت ديگر خاتون اين بود كه به كار پيربوداق نيز رسيدگي نمايد. احتمالاً اين خواسته‌ خاتون بود كه بدان وسيله، فرزند را ملاقات و او را به مصالحه دعوت نموده، از مقابله با پدر برحذر دارد. بغداديان، كه در جريان اصل واقعه قرار گرفته بودند، به جان بيگم خاتون اجازه ورود به بغداد را ندادند. حسنعلي مجبور شد به شام رود و به آق‏قويونلوها پناه برد. جان بيگم نيز بازگشت. او در راه بازگشت، گروهي از عشاير «قارااولوس» را، كه قريب پنجاه هزار خانوار مي‏شدند، با خود به حوالي آزربايجان كوچاند. اين افراد بعدها از همراهان و ياران جان بيگم خاتون شدند. پيربوداق در ادامه قيامش، با مشعشعيان همراه شد و به درخواست پناهندگي برادرش حسنعلي ميرزا پاسخ مثبت داد. سپاه جاهانشاه متوجه بغداد شدند و پس از محاصره‏اي طولاني در سال 870 هـ پيربوداق شكست خورد و تسليم شد و به سعايت برادرش، محمّدي، به قتل رسيد.
 جان بيگم خاتون علي‏رغم كشته شدن پسرش، پيربوداق، همچنان در مسائل سياسي فعّال بود. پس از مرگ جاهانشاه، حركت‏هايي از جانب دختران اسكندر ميرزا، آرايش خاتون و شاه‏سراي خاتون، براي انتخاب امير قاراقويونلوها صورت گرفت. آنان سعي كردند با اهداي پول و سيم و زر از خزانه شهر تبريز، سپاهيان را به كمك و همراهي خود دعوت كنند و حسنعلي ميرزا برادرشان را به تخت سلطنت بنشانند. به گفته طهراني، «خزانه، كه در شهر بود، از نقود و اجناس بين سپاهيان قسمت نمودند. آرايش بيگم زيورهاي زنانه به آلات رزم مبدّل ساخت، معجر مغفر گردانيد و سپر را چون نقاب بر سر كشيد و آينه‌ خودبين را، كه با او برابري مي‏كرد، شمشير دو روي ساخت و بر روي دشمن كشيد و با كمان، كه پياپي بر ابروي محبوبان دعوي مبارزه داشت، چنان تيري بر سينه زد كه از پشت او برون جست و سنان را، كه با مژگان خوبان دم از خون‏ريزي مي‏زد، بر سر چوب نيزه‏اش كرد و چون عرصه را از شير مردان خالي ديد، طرح بنيان سلطنت انداخت.» آنان به نام برادرشان، حسنعلي ميرزا، كه اهل سياست و تدبير نبود، سكه زدند و خطبه خواندند. اين خبر به جان بيگم رسيد. او بلافاصله دست به كار شد؛ زيرا نمي‏خواست حكومت قاراقويونلوها در خاندان اسكندر ميرزا استمرار يابد و چون پيربوداق كشته شده بود، براي پسر ديگرش ابوالقاسم ميرزا، سعي در سركوب اسكندريان نمود. او با دختران جاهانشاهيه و با ياري گرفتن از شاهزادگان و طرف‏داران خود از قبيله «قارااولوس» به مقابله با دختران اسكندر ميرزا برخاست، در مراغه مستقر شد و سپاه را به تبريز فرستاد. اين رويارويي به نفع سپاه جان بيگم خاتون خاتمه يافت و دختران اسكندر ميرزا به اسارت درآمدند، ولي طرف‏داران حسنعلي ميرزا از فرصت به دست آمده استفاده كردند و پيروزي نهايي را از آن حسنعلي ميرزا ساختند. حسنعلي ميرزا به حكومت قاراقويونلوها رسيد و در تصفيه‏هاي سياسي، جان بيگم خاتون را، كه بارها جان او را از مرگ نجات داده بود، به قتل رساند.
 جان بيگم خاتون علاوه بر اقدامات سياسي، در امور فرهنگي نيز پيش قدم بود. او به گواه مورّخان، زني «صالحه و عفيفه و خيّر بوده است.». از جمله خدمات ارزنده او بناي مسجد و خانقاه مظفّريه با الهام از لقب جاهانشاه قاراقويونلو، ابوالمظفّر در تبريز است كه امروزه به «گؤي مسجد» معروف است. وجه تسميه‌ اين نام‏گذاري استفاده از كاشي‏كاري فيروزه‏اي در بناي مسجد است. جان بيگم خاتون بناي مسجد را در سال 870 هـ آغاز نمود. ابن‏الكربلائي ضمن توصيف آثار دوره‌ جاهانشاه، اشاره دارد كه «در درآمد تبريز به جانب شرق، كه «خيابان» گويند، عمارتي است در كمال لطافت و نكويي موسوم به «مظفّريه» از مآثر ابوالمظفّر جاهانشاه پادشاه بن قارايوسف بن توره ميش بن بايرام خواجه توركمان، و اين طبقه را «قاراقويونلو» و «باراني» نيز گويند. گويا اين عمارت به سعي و اهتمام حرم محترم وي خاتون جان بيگم ـ انارالله برهانهاـ بنا شده . مشارٌاليها بسيار بسيار خيّره و صالحه و غفيفه بوده در همان بقعه مدفون است و ميرزا جاهانشاه، كه «حقيقي» تخلّص كرده و پادشاه عظيم‏الشأن بود، در دوازدهم شهر ربيع‏الثاني و سبعين و ثمان‏مائه به دست حسن پادشاه كشته گشت، با اكثر اولاد در آن مقبره مدفونند، هر چند اثري از آنان پيدا نيست.» ابن‏الكربلائي در تأكيد بر بناي ساختمان با نظر و همّت جان بيگم خاتون، اشاره ديگري دارد با اين مضمون: «حرم محترم جاهانشاه بيگم ـ انارالله برهانهاـ اراده‌ ساختن عمارت مظفرّيه نموده و در واقعه ديده كه بناي آن عمارت را شخصي از اولياي آن زمان نهاد. جميع اعزه، كه در آن زمان بودند، همه را حاضر كردند. بيگم در جايي مستور نشسته، ملاحظه ايشان مي‏نمود. چون نظرش به خواجه علي افتاد، فرمود كه آن شخصي كه من در واقعه ديدم، همين است. بنابر آن، بناي آن عمارت وي نهاد. سر درِ مسجد به نام حضرت علي (ع) و فرزندان ايشان زينت يافته و در آن نامي از خلفاي راشدين برده نشده است. «مسجد كبود تبريز، نخستين معبد مزيّن و منقّشي است كه نامي از خلفاي راشدين در آن نيامده است و عبارت «علي ولي الله» و اسامي حسنين به اشكال مختلف زينت‏بخش ديوارها و طاق‏هاي آن گرديده است
گؤي مچيد
يكي‌ از آثار تاريخي‌ بسيار مهم و باشكوهي‌ كه‌ به امر جهانشاه‌ در ايّام پادشاهيش به سال ١٤٥٦ در تبريز پايتخت آزربايجان ساخته‌ شد، گؤي مچيد-مسجيد (مسجد كبود) است.‌ [نام اين بنا گؤي مسجيد - گؤي مچيد است و مي بايست از تغيير نام آن به فارسي و مسجد كبود ناميدنش اكيدا خودداري كرد]. گفته شده است كه ساخت گؤي مسجيد به خواست جان بيگم خاتون زن جهانشاه و با نظارت عزالدين قاپيچي (قاپوچي) آغاز شده و به همت جان بيگم خاتون پايان يافته است. در كتابهاي تاريخي، اين بناي باشكوه و مسجد بسيار زيبا، كه يكي از مشهورترين آثار معماري عصر خود بشمار مي رفته را «عمارت مظفريه» (به يادبود القاب جهانشاه "مظفّرالدّين"، "ابوالمظفّر") خوانده اند. با كشته شدن جهانشاه در جنگ با اوزون حسن باييندير خاقان دولت تركي آزربايجاني آق قويونلو، كار توسعه، مرمت و تكميل مسجد و مجموعه آن توقف شد، اما و در زمان حكومت سلطان يعقوب جانشين اوزون حسن توسط صالحه خاتون دختر جهانشاه ادامه يافت.‏ اين مسجد امروز با وجود صدمه‏هاي فراواني که در اثر زلزله‌هاي‌ متعدد در آن‌ رخ‌ داده‌، هنوز استوار برجاي‌ مانده‌ است‌.
گؤي مسجيد تبريز كه به فيروزه اسلام ملقب شده و در زمره مساجد بسيار مهم و مشهور تاريخي آزربايجان است، داراي شهرتي جهاني بوده و يکي از زيباترين ابنيّه هاي تاريخي مربوط به قرن پانزدهم بحساب مي رود. اين مسجد در منطقه تاريخي و قديمي تبريز واقع شده و به مناسبت كاشيكاري معرق كبود رنگ به نام گؤي مسجيد خوانده مي شود. گؤي مسجيد نمونه اي است از ذوق و سليقه مردم آزربايجان. ‏اين جامع تاريخي حاوي گنجينه اي از هنر معرق كاري بوده و داراي كاشيهائي به درجه اي غيرعادي زيبا و براق، صرفا به رنگ لاجوردي و اكثرا از قطعات شش ضلعي مي باشد كه در معماري آزربايجان بي همتا است. گنبد فيروزه گون آجري بزرگ و بسيار معروف گؤي مسجيد يكي از بزرگترين ساخته هاي آجري معماران اسلامي قرن نهم هجري قمري (‏870 ‏ه‍‍ٌ ق) است و ادامه معماري عصر ايلخاني (جلايري) به شمار مي آيد‏.‏ اين گنبد است كه گؤي مسجيد را به فيروزه اسلام مشهور ساخته است. خطوط متنوع كوفي، ثلث، نسخ، نستعليق بكار رفته در اين مسجد و طرحهاي دل انگيز اسليمي و  تركي با رنگهايي كه در زيبايي به سرحد اعجاز مي رسند اثر خطاط و هنرمند مشهور قرن نهم هجري قمري نعمت الله بن محمد البواب است.‏ تمام سطح سقف اين مسجد زرنگار (نقاشي با آب طلا) است و كف شبستان‌هاي باشكوه آن به احتمال قوي مرمرين بوده است. از آثار بر جاي‌ مانده‌ مسجد مي‌توان‌ حدس‌ زد كه گؤي مسجيد در زمان خود در نهايت‌ زيبايي‌ و لطافت ‌بوده‌ و از نظر نوع‌ كاشيكاري‌ و فراواني‌ آن‌، در روزگار خود و تا پيش‌ از بناهاي ‌تاريخي‌ دوره‌ صفوي‌ در اصفهان‌، منحصر به‌ فرد بوده‌ است‌. هنرمندان سازنده مسجد با بكارگيري كاشي هاي لاجوردي، فيروزه اي، سياه و سفيد و با شيوه معرق كه والاترين شيوه كاشيكاري در جهان اسلام است و با در اختيار داشتن طرحهاي متنوع اسليمي بسيار ظريف، اثري را خلق كرده اند كه به گواهي كارشناسان در هيچ نقطه‌اي از دنياي اسلام اين همه ظرافت و ذوق و سليقه يكجا و در كنار هم پديد نيامده است. تزيينات هنري، كاشيكاري، اسلوب ساختمان، طاق بندي و معماري بسيار جالب گؤي مسجيد در عداد نفايس ارزنده تاريخ معماري و هنر دوران اسلامي آزربايجان و از برجسته‏ ترين آثار معماري تركي، آزربايجاني و اسلامي به شمار مي‏رود. جهانشاه آرامگاه خانوادگي خود را در بخش جنوبي مسجد در انتهاي شبستان كوچك در داخل سرداب قرار داده است كه از نظر بافت ساختماني و معماري پيوندي ناگسستني با مسجد دارد‏.‏ بناي اصلي ساختمان مسجد، داراي صحن وسيعي است كه در آن مجموعه‌اي از بناهاي مدرسه، حمام، خانقاه و كتابخانه ساخته شده است.
پس از اشغال شهر تبريز توسط سلطان سليم اول پادشاه عثماني، در جنگ با شاه اسماعيل صفوي، گؤي مسجيد در اختيار تركان عثماني قرار گرفت. پس از اين ماجرا در سال ١٥١٤، قاليهاي گؤي مسجيد به رسم غنيمت به استانبول برده شدند و دو قطعه از اين فرشها توسط سلطان سليم اول به مسجد قاضي حسين پاشا در تاشليجا واقع در هرزگوين اهدا گرديد كه امروز نيز در اين محل نگاهداري مي شوند. عده اي نيز معتقدند فرشهاي موجود در مسجد قاضي پاشا در جمهوري بوسنا هرزگوين توسط صالحه خانم دختر جهانشاه تورکمان (قره قويونلو) به مناسبت افتتاح و بهره‌برداري از مسجد در سال ١٤٦٥ ميلادي به اين مکان اهدا شده اند
محقق: مئهران باهارلی 
sozumuz.blogspot.com

۱۰/۲۹/۱۳۸۹

چهارده مشخصه ی فاشيسم

از راست نمادهای احزاب پان ایرانیست ، سوسیالیست ملی کارگران ایران ( سومکا ) ، حزب نازی آلمان 
مطالب زير برگرفته از مقاله دکتر لاورنس بريت با عنوان "کسی اينجا فاشيسته؟" که در مجله "فری انکوری" (جستار آزاد) در بهار 2003 چاپ شده، می باشد
ايشان بر اساس تحقيق روی نظامهای تحت رهبری هيتلر (آلمان)، موسيلينی )ايتاليا)، فرانکو (اسپانيا)، سوهارتو (اندونزی) و حکومتهای بعضی ازکشورهای آمريکای لاتين، به 14 مشخصه مشترک تعريف کننده ی اين حکومتها میرسد
اين چهارده مشخصه بشرح زير است:

1- ملی گرايی، پررنگ، نمادين و هميشگی

- Powerful and Continuing Nationalism – Fascist regimes tend to make constant use of patriotic mottos,slogans, symbols, songs, and other paraphernalia.
Flags are seen everywhere, as are flag symbols on clothing and in public displays.


از راست نمادهای احزاب پان ایرانیست ، سوسیالیست ملی کارگران ایران ( سومکا ) ، حزب نازی آلمان

 2-تحقير و چشمپوشی از حقوق بشر

- Disdain for the Recognition of Human Rights
-Because of fear of enemies and the need for security, the people in fascist regimes are persuaded that human rights can be ignored in certain cases because of "need." The people tend to look the other way or even approve of torture, summary executions, assassinations, long incarcerations of prisoners, etc.

 3- تاکيد بر دشمن (داخلی/خارجی) عاملی برای اتحاد دادن

 - Identification of Enemies/Scapegoats as a Unifying
Cause - The people are rallied into a unifying patriotic frenzy over the need to eliminate a perceived common threat or foe: racial , ethnic or religious minorities; liberals; communists; socialists, terrorists, etc.

4- برتری و تسلط نيروهای نظامی

- Supremacy of the Military
 - Even when there are widespread domestic problems, the military is given a disproportionate  amount of government funding, and the domestic agenda is neglected.  Soldiers and military service are glamorized.

5- شيوع تبعيض جنسيتی

- Rampant Sexism
- The governments of fascist nations tend to be almost exclusively male-dominated. Under fascist regimes, traditional gender roles are made more rigid. Opposition to abortion is high, as is homophobia and anti-gay legislation and national policy.

 6- رسانه عمومی تحت کنترل حاکميت

- Controlled Mass Media
 - Sometimes to media is directly controlled by the government, but in other cases, the media is indirectly controlled by government regulation, or sympathetic media spokespeople and executives. Censorship, especially in war time, is very common.

 7- حساسيت شديد در مورد امنيت ملی

- Obsession with National Security
- Fear is used as a motivational tool by the government over the masses.

 8- درهمپيچيدگی دين با حکومت

 - Religion and Government are Intertwined
 -Governments in fascist nations tend to use the most common religion in the nation as a tool to manipulate public opinion. Religious rhetoric and terminology is common from government leaders, even when the major tenets of the religion are diametrically opposed to the government's policies or actions.

 9- حمايت از نيروهای صنعتی-تجاری وابسته

- Corporate Power is Protected
- The industrial and business aristocracy of a fascist nation often are the ones who put the government leaders into
power, creating a mutually beneficial business/government relationship and power elite.

 10- سرکوب نيروی کار  (تشکلهای کارگری، کارمندی، اصناف و ...)

- Labor Power is Suppressed
- Because the organizing power of labor is the only real threat to a fascist government, labor unions are either eliminated entirely, or are severely suppressed .

 11- تحقير روشنفکری و هنر

- Disdain for Intellectuals and the Arts
- Fascist nations tend to promote and tolerate open hostility to higher education, and academia. It is not uncommon for professors and other academics to be censored or even arrested. Free expression in the arts is openly attacked, and governments often refuse to fund the  arts.

12- وسواس و حساسيت در مورد جرائم و مجازات

-Obsession with Crime and Punishment
 - Under fascist regimes, the police are given almost limitless power to enforce laws. The people are often willing to overlook police abuses and even forego civil liberties in the name of patriotism. There is often a national police force with virtually unlimited power in fascist nations.

 13- شيوع فساد و فاميلبازی

- Rampant Cronyism and Corruption
- Fascist regimes almost always are governed by groups of friends and associates who appoint each other to government positions and use governmental power and authority to protect their friends from accountability. It is not uncommon in fascist regimes for national resources and even treasures to be appropriated or even outright stolen by government leaders.

 14- انتخابات دروغين

- Fraudulent Elections
- Sometimes elections in fascist nations are a complete sham. Other times elections are manipulated by smear campaigns against or even assassination of opposition candidates, use of legislation to control voting numbers or political district boundaries, and manipulation of the media. Fascist nations also typically use their judiciaries to manipulate or control elections.

From, Fascism Anyone?, Lawrence Britt, Free Inquiry, Spring 2003, page 20.
منبع:
صفحه کانون دمکراسی آزربایجان در سایت فیسبوک