ترجمه علي آرار ازهللي
آنچه در پی می آید ترجمه ای است از مقاله
“New Forms of Ethnicity in Iran:
The Example of Azerbaijanis as a Social Movement”
Gilles Riaux IFG
Paris University
که درشماره 135-134 فصلنامه وزین وارلیق (پاییز و زمستان 1383) چاپ شده است.اصل مقاله به زبان انگلیسی به همراه پاورقیهای ارزشمند آن را در آنجا خواهید یافت. لازم به ذکر می دانم از آنجا که ترجمه از دیگر زبانها به زبان مادری یعنی زبانی که شخصیت و هویت و جهان بینی آدمی در آن شکل می یابد بسیار آسانتر است، دوست داشتم که مقاله را به زبان مادری ام، ترکی ترجمه کنم اما با توجه به این که آموزش زبان مادری و گنجینه واژگان آن و تعلیم اندیشیدن به زبان مادری از وظایف اولیه یک نظام آموزشی کارآمد است و اینکه نظام آموزشی ما به خوبی از عهده این وظیفه برآمده است و برمی آید! ودقیقاً به همین دلیل من و خوانندگان عزیز به حد کافی بر این زبان تسلط داریم!! مصلحت را در آن دیدم که تلاش خود را در ترجمه مقاله به زبان فارسی، زبان مشترک مردم کشورمان (یا به قول بعضی اساتید روشنفکران! مرکزنشین: " زبان ملی ایرانیان! که هرچه زودتر باید جایگزین زبانهای بیگانه! (غیر آریایی)ای همچون ترکی وعربی و ترکمنی در آزربايجان و خوزستان و ترکمنصحرا (دشت گرگان؟!) شود!!! ") به کار بندم.
علي آرار ازهللي
اشکال جدید مفهوم قومی در ایران
نمونۀ آزربايجانیها به عنوان یک جنبش اجتماعی
امروزه هنگامی که در باره ایران صحبت می کنیم باید در نظر داشته باشیم که جامعه ایران وارث یک امپراطوری چند ملیتی است که در آن گروههای قومی به طور مداوم یک نقش محوری بازی کرده اند. به هر حال مدل جغرافیایی رایج که یک مرکزیت فارسی در تضاد با اقلیتهای قومی واقع در پیرامون را ترسیم می کند دیگر قابل اجرا نیست.
در این مقاله مختصر، ما بحث می کنیم که چگونه مدرنیزاسیون ایران در جریان قرن بیستم یک پیچیدگی اجتماعی کلان را عمدتاّ به سبب تغییر نقشی که به وسیله این گروههای قومی ایفا می شد، به ارمغان آورد. گروههای قومی با از دست دادن کارکرد تعاملشان میان حکومت و گروههای اجتماعی ابتدائی، به عنوان فاکتورهای جدید اجتماعی در بحبوحه فرآیند پیچیده بازسازی جامعه ایرانی ظاهر می شوند. اثر شدید این فرآیند اخیراً در آثار بسیاری که با زنان یا جوانان به عنوان جنبشهای اجتماعی جدید سر و کار داشته اند، مطالعه شده است.
متأسفانه مسأله قومیت مورد غفلت واقع شده است و فقط به عنوان یک عامل رسوبی درنظر گرفته شده است در حالی که هنوزیک مشخصه مهم درایران است هرچند به طریقی متفاوت از گذشته؛ اندیشیدن در باره قومیت مطلقاً ضروری است به ویژه هنگامی که به ایران از منظر دموکراتیزاسیون احتمالی آن نگاه میکنیم که در آن گروههای قومی فعالانه اشتراک خواهند جست.
این مقاله با آزربايجانیها سروکار دارد زیرا تحقیق میدانی ما در آزربايجان ایران انجام شده است، گرچه شباهتهای بیشمار میان دیگر گروههای قومی از جمله کردها هم مشاهده می شود.
در طول تاریخ گروههای قومی نقش بسیار مهمی در ایران (یکی از کهن ترین سازمانهای سیاسی-اجتماعی دنیا) بازی کرده اند. از دیدگاه هگل، این گروهها به سبب ایجاد تعامل میان حکومت و گروههای اجتماعی ابتدائی از جمله خانواده، اجزای اصلی جامعه مدنی به شمار می آیند نقش آنها عبارت بود از حمایت گروههای اجتماعی ابتدائی (پایه ای) در برابر استبداد حکومت با تضمین حفاظت از آنها و فراهم نمودن پشتیبانی برای حکومت در مواقعی که بنا برعلت وجودی به آن نیاز داشت. یکی از بهترین نمونه های این ادعا انتقال یکجای ایلات کرد و ترک به خراسان برای محافظت از مرزها در برابر مهاجمان ازبک در طی قرون 17 و18 است. در آن زمان وابستگی نیرومند درون قبیله ای و میان قبیله ای یک عامل تعیین کننده در تعریف هویت خودی بود. این هویت قومی توسط مذهب شیعه که به روحانیان عالیرتبه اجازه می داد گروه بزرگی از حامیان را در اطراف خود جمع کنند تقویت شد که اغلب پیوندهای قومی را با رهبر دینیشان تقسیم کردند.
جدا از ترکهای آزربايجانی که جمعیتشان به اندازه کافی بزرگ هست تا شایسته اصطلاح " گروه ملی" باشند، دیگر اقلیتهای قومی مهم و به طور قابل ذکر، قشقایی ها و شاهسونهای ترک تبار، بختیاری های لُر و لرها، متضمن معاهدات عمده ایلی درون مرزی می شوند. این ایلات بسیاری از قدرت خود را از زمان انقلاب سفید شاه سابق از دست دادند. آنها دیگر بازیگران کلیدی ای که زمانی بودند ،نیستند. تنها یک اقلیت کوچک از این گروهها هنوز مهاجرتهای سالیانه شان را انجام می دهند در حالیکه اکثر آنها از تمایل به مسکنهای دائمی و ائتلاف در یک جامعه برای همیشه شهری شده پیروی کرده اند. آنهایی که شیوه زنگی کوچ نشینی شان را نگه می دارند، شروع به اصلاح فعالیتهای اقتصادی شان می کنند برای مثال شاهسونها به جای حفظ فعالیت محض کشاورزی، خدماتی مربوط به توریزم ارائه کردند. اگرچه مردم ایلات در مواردی مانند لباس پوشیدن، رقص یا موسیقی سوژه محدودیتهای مذهبی شده اند، تغییرات عمده در نحوه زندگی مردم کوچنشین یا سابقاً کوچنشین به طور عمده موکول به جهات اجتماعی، اقتصادی بوده است تا کنترلهای مذهبی و سیاسی.
دو راستای عمده اجتماعی و اقتصادی که با مدرنیزاسیون ایران ظاهر شده اند، گروههای قومی را به کلی به نابودی کشانده اند. این مدرنیزاسیون با یک شیوه مستبدانه به وسیله پهلویها بنا نهاده شد و تحت انقلاب اسلامی تثبیت شد. پهلویها خواستند جامعه ایران را با نابود کردن هر آنچه که آن را کهنه می پنداشتند مدرنیزه کنند؛ قومیت یکی از اهداف اصلی بود: چنین فرض شده بود که هویتهای قومی مختلف توسط هویت ملی رایج ایرانی عمدتاً براساس خصوصیات فارسی جایگزین خواهند شد. این مدرنیزاسیون با پیامدهای عظیم اجتماعی-اقتصادی اش اتفاق افتاد اما نه به نحوی که برانگیزانندگانش انتظار آن را داشتند. انقلاب اسلامی که تا حدی ناشی از این مدرنیزاسیون سریع بود، این فرآیند را متوقف نکرد.
برای درک بهتر این موضوع ما باید دو پدیده را توضیح دهیم: اولی شهرنشین سازی و دومی ریشه کن کردن بیسوادی. شایان ذکر است که ایران در شُرف وقوع انقلاب اسلامی، تبدیل به یک جامعه شهرنشین[1] و باسواد[2] شد. با شهرنشین شدن افراد زمینه قومی سنتی شان را از دست میدهند و خودشان را با محیطی وفق می دهند که در آن با اشکال جدیدی از تعاملات اجتماعی با گستره وسیعتری از مردم روبرو می شوند. این فرآیندِ ادغام عناصر مختلف اجتماع، انطباق با یک فرهنگ شهرنشینی جدید را معنی نمی دهد. بلکه به معنی بازسازی فرهنگ سنتی در درون یک محیط شهری است. این مسأله مخصوصاً در ایران به دلیل مهاجرتهای عظیم آزربايجانیها به سوی کلان شهرها صدق می کند. در تهران آزربايجانیها که نصف جمعیت شهر را تشکیل می دهند، محله ها، تجمعات و مساجد خودشان را دارند؛ هرچند شهرنشین سازی درایران باهیچ وسیله ای همتراز با فارس سازی انجام نمی شود.
پدیده دوم تلاش عظیم و موفق حکومت ایران برای باسواد کردن جمعیت خود است. نرخ بسیار بالای باسوادی دسترسی به اشکال فرهنگ مدرن را فراهم میکند که از غیر فارسی زبانان دریغ داشته شده است همانگونه که توانایی ادای احساسات قومی و مطالبات سیاسی و اجتماعی مبتنی برمبنای قومی درچارچوب یک گفتمان منطقی (دریغ داشته شده است). این مسأله به اصلاح تصویر آزربايجانیها از خود کمک کرد. آنها دیگر تحمل مورد استهزاء واقع شدن را ندارند. اثر متناقض یکسان سازی قومی توسط لوئیس ل. اشنایدر به خوبی ملاحظه شده بود هنگامی که او مدرنیزاسیون ملی را به صورت یک ابزار قدرتمند برای متمرکز کردن قدرت اما در عین حال به عنوان یک عامل جدایی انداز احتمالی در یک جامعه چند فرهنگی توصیف کرد. بنابر این میشود گفت که مدرنیزاسیون، گروههای قومی را به عنوان یک عامل سیاسی نیرومند سنتی در صحنه ایران، تباه کرده است. هرچند این به معنی پایان یک ایران چند قومی چنانچه بعضی ها ادعا کرده اند، نیست بلکه بر عکس تجدید نظر در نقش ایفا شده توسط گروههای قومی ایران اجباری است. گروههایی که به واسطه نوسازی هویتهای قومی تا حد جنبشهای جدید اجتماعی که اهمیتشان در طی سالهای آینده افزایش خواهد یافت، رشد کرده اند.
ما اگر به آزربايجانیها بنگریم، میتوانیم یک احیاء مجدد درهویت قومی را تشخیص دهیم که به زمان انقلاب اسلامی باز میگردد: ایجاد مجله "وارلیق" بهترین مثال از این موضوع است اما به سبب جنگ و شرایط دشوار اجتماعی-اقتصادی دهه 80 این تولد دوباره به تأخیر افتاد و حوالی سالهای 1989-1988 در پیش گرفته شد. در آن زمان بسیاری از روشنفکران آزربايجانی خواستند فرهنگ و زبان خودشان را به وسیله انتشار لغتنامه های زبان آزربايجانی، کتابهای دستور زبان آزربايجانی و مطالعات قوم شناسانه در باره شیوه زندگی در آزربايجان ایران باز بیابند. این نوسازی فرهنگی به سرعت منجر به اظهار مطالبات سیاسی و اجتماعی با مبنای قومی راجع به وضعیت زبان آزربايجانی در ایران شد. با تقاضا برای حق پخش (رادیو-تلویزیونی) یا برای گسترش حق نشر به زبان آزربايجانی، فعالان فرهنگی اقوام به عرصه سیاسی کشیده شدند.
برای جلب حمایت آزربايجانیها آن نخبگان نیاز به ایجاد یا بازآفرینی هویت قومی ای دارند که تغییرات مهیب رویاروی جامعه ایران آن را به وسیله آنچه آنتونی دی اسمیت "مجموعه ای از افسانه هاو نمادها" نامید، ذوب کرده است. این هویت متفاوت از هویت قومی سنتی است و اشاره به عناصر جدیدی دارد که تدریجاً در تاریخ ملی آذربا یجان ادغام شده اند. گردهمایی بابک که هر سال در کلیبر اتفاق می افتد، یک مثال بسیار جالب توجه از این پدیده است. چهل سال پیش اگر از یک آزربايجانی سؤال می شد که در باره بابک چه فکر می کند، جواب او متفاوت از امروز بود. در آن زمان بابک قهرمان خاص تاریخ ملی آزربايجان -چنانچه امروز شده است- نبود. او اکنون نماد جانفشانی آزربايجانیان برای احیاءهویت ملی است. این گونه از قهرمانان به عنوان نقطۀ کانونی مقایسه با زمان حاضر و با "دیگرقابل توجه" در چارچوب یک نوسازی تدریجی از تاریخ قومی به خدمت گرفته می شوند.
این کوشش برای ارتقاء هویت آزربايجانی به اثبات پلورالیزم (چندگانگی) در ایران کمک می کند، پلورالیزمی که عمیقاً ریشه دار است اگرچه در آشکارسازی ظهورسیاسی اش آهسته عمل می کند.
در یک سطح معرفت شناختی، این تحولات ما را به درنظر داشتن جنبشهای قومی امروز و به ویژه جنبش آزربايجانی به عنوان یک نمونه از جنبشهای اجتماعی متعدد که درایران اتفاق می افتند راهنمایی می کند. جنبشهای اجتماعی موجودیتهایی هستند که به وسیله روابطشان با حکومت تعریف می شوند. به عنوان موجودیتهایی که با عملکردشان تعریف میشوند، آنها در توانایی اتخاذ و تغییر ایدئولوژی واستراتژیشان، مطابق با طبیعت روابطشان با حکومت، از خود انعطاف نشان میدهند. به سبب پیدایش در درون شکافهای توسعه یافته میان مراکز اداره کننده حکومتی و محیط پیرامون، آنها متولد کشمکش و ناسازگاری هستند و بنابر این باید بر اساس طبیعت دینامیکشان در نظر گرفته شوند. این نکته ما را به تعریف سیدنی تارو از جنبشهای اجتماعی می رساند که به زبان دینامیک به صورت مطالبات دسته جمعی توسط مردم با اهداف مشترک و انسجام در تعاملات حمایت شده با نخبگان، مخالفان و اولیاء امور" توصیف شده است. با این تعریف نه تنها باید وجود سطوح مختلف تعامل را تأیید کنیم، در عین حال باید از در نظر گرفتن درخواستهای قومی به صورت یک مطالبۀ ساده از حکومت مرکزی دوری کنیم. اگر ما می خواهیم یک جنبش قومی مانند آنچه که در آزربايجان ایران در جریان است را درک کنیم، باید روی عناصر پیچیده ای که انعطاف آن را به اثبات میرسانند و روی سطوح مختلف که این جنبش در آنها باعوامل دیگر در تعامل است، تمرکز کنیم. انعطاف ممکن است ما را به تحلیل گروههای قومی بر حسب انفصال راهنمایی کند؛ در حالی که تحلیل مبتنی بر پیوستگی بدون شک واردتر است. به عنوان آلترناتیو دیگر، مفهوم "رقابت درون اداری" آنتونی دی اسمیت در اثبات اینکه گروههای قومی تنها اولیاء امور را مورد مطالبه قرار نمی دهند بلکه همچنین نخبگان را هم مورد سؤال قرارمی دهند بسیارمفید است.
با درنظرگرفتن سطوح مختلف فعل و انفعالات، رقابت میان نخبگان و فعالان فرهنگی قومی به آسانی در ایران قابل مشاهده است.
می توان نتیجه گرفت که مفهوم قومیت در طی نیمۀ دوم قرن گذشته، تغییرعمده یافته است. استفاده مجدد از مفاهیم علمی قومشناسی که برای توصیف ایران در قرن بیستم استفاده شده است، غیر ممکن است. همچنین نمی توان از مسأله قومی توسط یاد کردن از یک ملت-دولت مدرن که در آن گروههای قومی محو شده اند، اجتناب کرد. مدرنیزاسیون سریع ایران وابستگی های قومی را به صورت یک تعامل میان حکومت و افراد نابود کرده است. اما این نابودی به این معنی نیست که قومیت مسأله ای باشد که فقط توجه تاریخدانان را جلب می کند. این مدرنیزاسیون همچنین یک فرآیند بازسازی است که عمیقاً بر گروههای قومی تأثیر گذارده است. امروز آنها دیگرعناصر سُنت نیستند؛ آنها عناصر مدرنیته شده اند که خاستگاههای متعدد جامعۀ ایرانی و بلند همتی بازیگران سیاسی جدید برای بسیج عموم با نظر به موضوعات فرهنگی را نمایان میسازند. مسألۀ قومی یکی از تمایلات عمده جامعۀ ایرانی را تأیید می کند: توسعۀ یک پلورالیزم درونزا، یک عنصر کلیدی از یک مدرنیتۀ جدید؛ این پلورالیزم درونزا یک واقعیت است اگرچه هنوز صرفاً مطالبۀ جامعه ای است که در آن بیان ایده های مختلف ونظرات متفاوت با نظرات حکومت ممکن باشد.
1- این به معنی آن است که بیش از50 %جمعیت در شهر زندگی کنند. پاورقی
2- یعنی بیش از50 %جمعیت باسواد بودند. پاورقی
http://yolumuz.blogspot.com/2005/07/blog-post.html