شهر ماجراهاي خونين
هر قدر راجع به شهر زيباي اورميه صفحات تاريخ را ورق مي زنيم و بعقب مي رويم از شهرهاي ايران شهر ديگري را سراغ نداريم كه مانند شهر اورميه و تاريخ آن توام با آتش و خون باشد.
اكنون كه مورد تاخت و تاز ديو دلاني قرار گرفته بود، فرزندان غيور آن به جنب و جوش آمده، آمادهي دفاع مي گرديدند. عبدالعلي خان يكي از افسران نظامي ايران از جانب مرحوم اقبال الدوله با پنج دسته سرباز و يك عرّاده توپ مامور گرديد كه در ظاهر بنام ماموريت وصول ماليات ولي در باطن براي نگهداري محال صوماي و بره دوست و جلوگيري از تجمع كورد بدان صوب حركت كند و به وسيلهي پيكهاي سوار اوضاع را به اقبال الدوله گزارش دهد. مشاراليه در نزديكهاي اورمي وضع را وخيم ديده براي نگهداري توپ و ابواب جمعي خود به اورمیه مراجعت و اقبال الدّوله را از جريان آگاه ساخت. اقبال الدوله دو فوج افشار را با ساز و برگ آماده ساخته ده روز در كنار شهر اردو كرده و تبريز و تهران را نيز از اوضاع مطّلع گردانيد.
اقبال الدوله در روز اول شهر ذيقعده 1297 افراد ابواب جمعي خود را حركت داده و بطرف بره دوست براه افتاد. در اين حين كه كرد ها قريهي سنجي را لشگرگاه خود ساخته بودند، شيخ عليخان ماكوئي با فوج دهم خوي قورخانه و اسلحه و چادر و وسائل جنگ براي فوج افشار آورده و بدين طريق نيروي اورميه تقويت گرديد.
اقبال الدّوله مرحوم با دو فوج سرباز و دو عرّاده توپ و خمپاره در قلعهي بدربو و شيخعليخان با فوج خود در چمن خاتون جان اردو كردند و بدين طريق شيخعليخان هم مواظب شهر و هم پشتيباني اردوي اقبال الدّوله را به عهده داشت.
روز نهم ماه ذيقعده 1297 هجري شيخ محمد امين و خليفه سعيد با هشت هزار سواره و پياده با تفنگهاي مارتين و اسبهاي تازي مهيّاي قتال گرديدند. اقبال الدوله نيز چهارصد نفر براي محافظت اردوگاه و قورخانه گماشته و هزار نفر سرباز و دويست نفر سوارهي افشار و مهاجر كليبر و قراجه داغ و چهارصد نفر از چريك برداشته در كنار رودخانهي نازلو بناي جنگ و قتال گذاشتند.
در آن روز سرباز و سوار با مردانگي كوشيده و سپاه كوردها را نيم فرسخ عقب راندند و به قلعهي سنجي اردوگاه اكراد رسيدند. اقبال الدوله در قلعهي قرالر مقابل قلعهي سنجي اردوگاه ساخته و در آن روز بيست نفر از كردها مقتول گرديد و فتح از جانب اقبال الدوله بود. سه روز بهمين قرار بازار گير و دار گرم بود تا روز دوازدهم جنگ شديدي در گرفت. هر دو طرف از اول طلوع آفتاب تا غروب با توپ و تفنگ در زد و خورد بودند.
تفنگچي هاي چريك با محمد عليخان پسر حاجي پاشا خان سنگر جداگانه بسته و سرباز هم هر دسته در سنگر جداگانه مشغول و گرم دعوا بودند. سركار آجودان مخصوص پسر اقبال الدوله چون اندكي كسالت مزاجي داشت در اردو مانده و آقا بيگ ياور خلج فوج هشتم را حركت داده و با دو عرّاده توپ پايين رودخانه را سنگر بسته مشغول جنگ و ستيز مي كردند ولي چون تفنگ كوردها مارتين بود و گلوله آن هزار قدم مي زد و تفنگ سربازان دويست قدم بيشتر را نمي زد سرباز نمي توانست چندان كاري از پيش ببرد. با اين همه تفوّق و برتري با سربازان بود. روز سيزدهم نيز نائرهي جنگ سخت مشتعل بود. اقبال الدوله با خسروخان سرهنگ پسرش ملقب به سراج السّلطنه گاه سواره و گاه پياده به سنگرها سركشي مي كرد و لشگريان را تشجيع مي نمود و به انداختن توپ و تفنگ فرمان مي داد. تا حوالي غروب آثار فتح در جانب نيروهاي دولتي نمايان بود و چون شيپور بازگشت نواخته مي شود افراد و توپچيان دولتي در حين عبور از رودخانهي خان ارخي چون به علت گودي رودخانه اندكي تاخير مي كنند. اكراد در اين موقع تاخت آورده و سرباز را پراكنده مي سازند و چهار نفر سرباز و توپچي را مقتول مي سازند. علي سلطان مشهور به علي پهلوان چند تير توپ انداخته ايستادگي و رشادت نشان مي دهد. عاقبت او نيز شهيد مي گردد. و سرش را بريده با يك عراده توپ و خمپاره با چنين فتحي نزد شيخ باز مي گردند. اين حادثه باعث جسارت اكراد شده و موجب دلشكستگي طرف ديگر مي گردد روز چهاردهم اقبال الدوله و سرهنگ خسروخان با فوج هفتم و آجودان مخصوص (پسر ديگر اقبال الدوله ) با وجود كسالت مزاج با كمال رشادت با فوج هشتم افشار از راه پائين رودخانه بناي جنگ گذاشته.
رودخانه را سنگر بسته مشغول جنگ و ستيز مي گردند و چون تفنگ كوردها مارتين بود گلوله آن هزار قدم مي زد ولي تفنگ سربازان دويست قدم بيشتر را نمي زد.
ولي با اين همه ابتكار عمل و فتح با اردوي دولتي و سركار اقبال الدوله بود تا اينكه روز سيزدهم ذيقعده 1297 اقبال الدوله با پسرش خسروخان سرهنگ كه بعدها سرتيپ گرديد، با فوج هفتم سمت قلعهي قرالر با لشگر كوردها مشغول جنگ و ستيز بود و خود در سنگرها به افراد لشگري دلداري مي داد و گاه فرماندهي توپچيان را به عهده مي گرفت در آن روز نيز تلفاتي بر لشگر شيخ وارد آمده و طرف غروب كه لشگر اقبال الدوله بطرف اردوگاه عقب مي نشست به رودخانه جاي گرفتند و عبور از رودخانه نظم حركت نظام را به هم زد- بسوارهاي شكاك از كمين گاه هجوم آورده با تفنگهاي مارتين چهار نفر سرباز و علي سلطان توپچي را به قتل رسانيدند. علي سلطان مرحوم كه در اين گير و دار رشادت فوق العاده نشان داده و با انداختن چند تير توپ حملات دشمن را در هم مي شكست عاقبت جان خود را نيز در اين راه باخته و بعد از اينكه از پاي مي افتد، سر او را بريده با يك عراده توپ و يك عراده خمپاره انداز نزد شيخ محمد امين مي برند و اين حادثه بر تجرّي ياغيان و اشرار افزوده و باعث دلشكستگي قواي اقبال الدوله مي گردد. در روز چهاردهم ذيقعده 1297 اقبال الدوله و پسرش خسروخان با فوج هفتم و سركار آجودان مخصوص پسر ديگرش با فوج هشتم افشار از راه پايين رودخانه و تفنگچيهاي چريك از سنگرهاي خود بناي جنگ گذاشتند. آجودان مخصوص با وجود نقاهت مردانه مي جنگيد. سوارها هم در بالاي كوه سركوب دشمن را گرفته و گلوله توپ و تير تفنگ مانند دانه هاي تگرگ از آسمان مي باريد كه درويش شكاك بي باكانه با عده قليل سوار، بدون اينكه تفنگي خالي نمايد، بيدقي بدست گرفته بناي حمله و صعود بقله كوه گذاشت.
سواره كليبر كه عده آنها پنجاه نفر بودند سراسيمه شده بدون اينكه كسي زخمي شدهيا كشته اي بدهند اردو را گذاشته و فرار كردند و يكسره راه قره داغ را در پيش گرفتند.
بعد درويش حكاك شكاك ديوانه وار بطرف سواره هاي مهاجر كه سي نفر بودند، حمله كرده آنها را فراري داده و باعث تجري كوردها گرديد. حسين خان سركرده ايشان گريان بحضور اقبال الدوله در قلعهي قرالر رسيده و عذر تقصير خواست. هشتاد نفر سواره هاي افشار هم به تبعيّت از ياران گريز پاي خود فرار كردند. در اين هنگام سركردهي سواران افشار سرتيپ باقرخان در دارالخلافهي تهران بود.
حوادث قتل عام قوشچای (مياندوآب) و فتوحات اين جنگ رعب و هراس در دل مردم انداخته و فرار كردن سوار كليبر از قلّهي كوه كه آنرا بر دشمن مسلط مي ساخت باعث شكست گرديده و سر كار اقبال الدوله در قلعهي قرالر و پسرش سر كار آجودان مخصوص در قلعهي بدربو هر دو بي خبر از همديگر محصور شده و رابطهي آنان قطع شده بود و سربازان ابواب جمعي آنان از پس ديوارهاي حصارها با كوردها جنگ مي نمودند.
خبر محاصره شدن اقبال الدوله و پسرش به شيخ علي خان سرتيپ ماكوئي رسيده فوج دهم را حركت داد. بدواً در قلعهي بدر بوبه آجودان مخصوص ملحق و بعد به اتفاق به قلعهي قرالر رفته خدمت اقبال الدوله رسيدند. ولي در قلعهي قرالر به علت كمي و تنگي جا سواره و توپخانه را مجدداً به قلعهي بدربو مراجعت دادند. در حين ورود اين عده به قلعهي بدربو كوردها حمله ور شدند. ولي با مقاومت و حملهي متقابله مواجه شده و فرار كردند. در اين اثنا دو نفر فرستاده از طرف اهالي و علماي اورميه وارد شده و خبر آمدن شيخ عبيدالله را به اطلاع اقبال الدوله رسانيدند.
اقبال الدوله بدون درنگ سرتيپ شيخعليخان را با فوج خوي روانهي شهر اورميه كرد. در اين حين خبر رسيد كه سوارهي شكاك از دهات با چپاول غنائم و اشياء مي برند. آجودان مخصوص نيز مامور دفع آنان شده به اتفاق سربازان خود جلوي آنها را گرفته پنج نفر را كشته و پنج نفر ديگر را دستگير با اموال چپاول شده وارد اردوي دولتي در نزديكي شهر اورميه گرديد.
در تاريخ 15 شهر ذيقعدة الحرام 1297 كه فوج افشار با اقبال الدوله در قلعهي بدربو بود، شيخ محمد امين كاغذي به شيخ عبيداله نوشته، از شكست لشگر دولتي و گرفتن توپ و خمپاره و خالي بودن شهر اورميه از نيروهاي دولتي وي را مطلع ساخته و او را به حمله و تسخير شهر اورميه تحريص كرد. بعد شيخ صديق پدر بزرگتر خود را با عده اي به مرگور فرستاده كه لشگري از كوردها جمع آوري نمايد. وي ده روز در محال مرگور اقامت و به جمع آوري نيرو اشتغال داشت كه روز دهم بنا به فرماني كه از پدرش شيخ محمد امين دريافت مي دارد با عجله با نيروهاي جمع آوري شده خود را به اردوي پدر رسانيد كه به شيخ عبيداله پيوسته به تسخير شهر اورميه بشتابند.
شيخ عبيداله در چهاردهم ذيقعده 1297 ق.ه از محال مرگور حركت كرده، در بالاي قريه باراندوز اردوگاه ساخت بعد امر كرد هيزم بسيار جمع كرده آتشي عظيمي برافروختند.
در روز پانزدهم از آنجا حركت كرده در كوه سر (سیر) يك فرسخي شهر اورميه فرود آمد و به قرار شب پيشين آتشي افروخته و كوهي را آتشكده ساخت و اين كار به تقليد از پيغمبر اسلام بود كه در يكي از جنگها براي شكوه قشون اسلام و ارعاب كفّار امر به آتش افروزي داده بودند و شيخ عبيد نيز اورميه را مكّه و كوهسر را منا و خود را رسول خدا خيال و فرض مي كرد!
در كوه سر شيخ دو طغرا نامهيكي را به عنوان آقا مير جمال الدين شيخ الاسلام و ديگري به نام آقا ميرزا حسين آقا مجتهد و قاطبهي اهالي شهر اورميه بدين مضمون مي نويسد:
جناب مستطاب ... بعد از مقدمه ... داعي جهت دادخواهي اهل عشيره و رفع ظلم رعيت و فقرا آمده ام و دو روز در اورميه مهمان شما هستم و از شما به غير از سيورسات خواهشي جهت لشگر ندارم و در مسجد جامع اورميه با اهل اسلام نماز خوانده هر صاحب شغل را در كار خود گذاشته بعد عازم دارالسّلطنه تبريز خواهم شد. اگر سر كار اقبال الدوله اطاعت كرد، منصب بزرگ به او خواهم داد. اگر اطاعت نكرد، او را به شهر راه ندهيد كه رفع و رجوع او براي اينجانب آسان است و اگر به غير از اين نمائيد مي رسد به اهل اورميه آنچه به اهل مياندوآب رسيد من خود به همراهي "لشگر خود مي آيم كه مبادا از لشگر نصرت اثر گزندي به اهل اورميه برسد" "اورميه را خانه خودم مي دانم انشاء الله محبتها در حق آنها خواهم كرد."
چون نامه به اهالي شهر اورميه رسيد، همه اهل ولايت جمع شده از مضمون نامه مطّلع گرديدند. حقير (علي افشار) در آن مجلس حاضر بودم. بعد از گفتارهاي گوناگون بنا را بر اين مي گذارند كه با احترام نامه اي نوشته و سه روز مهلت خواهند تا در عرض اين مدت هم اقبال الدوله را مطلع سازند و هم براي دفاع از شهر آمده گردند و باستحكام دروازه هاي شهر پردازند.
نامه به وسيلهي ميرزا غفور و حسينقلي بيگ خلج نزد شيخ عبيدالله فرستاده شد و شفاهاً به وسيلهي اين دو نفر از شيخ سه روز مهلت خواسته شد و با چرب زباني به شيخ گفتند كه، در عرض اين سه روز شهر آرام مي گردد و مردم خود را براي استقبال آماده مي سازند.
شيخ به دو روز مهلت راضي شده و گفته بود: دو روز مهلت مي دهم به شرطي كه اقبال الدوله را به شهر راه ندهيد تا تسليم شود يا در هر جا كه خواست با من دعوا نمايد.
ميرزا غفور در جواب گفته بود كه اگر اقبال الدوله تمكين ننمايد هرگز او را به شهر راه نخواهيم داد.
بعد از مراجعت اين دو نفر پيك علماء و اعیان اورميه كاغذ نوشته و توسط آقا مير جعفر خلخالي و حاجي ملا جعفر تاجر و آقا عبدالله خدمت اقبال الدوله فرستاده و او را از جريان امر آگاه ساختند.
اقبال الدوله شيخعلي خان سرتيپ را با فوج دهم خوي روانه شهر اورميه كرد كه شهر را در مقابل هشت هزار نفر پيش تازان لشگر شيخ عبداله محافظت نموده و شهر را مهياي دفاع و قتال نمايند.
در شب شانزدهم ذيقعده 1297 قمري هجري شيخعلي خان سرتيپ با فوج دهم خوي وارد شهر اورميه گرديد.
اهالي اورميه از آمدن نيروي دولتي خوي اندكي آرام و دلگرم گرديدند. هر چند اهالي به راهنمائي سران قوم و علما در برجها توپ و تفنگچي آماده كرده و اطراف شهر را سنگربندي و با چوب و خاك مستحكم كرده بودند. شيخ علي خان سرتيپ نيز با عده اي از علما و اعيان هر جا كه نقايصي به چشم مي خورد به ترميم آنجا دستور مي دادند.
شيخ عبيداله نيز از آن طرف دستور داده بود آب رودخانه هاي شهر را بسته و قنات را خاكريز نمايند و چرخهاي آسيابهاي اطراف شهر را شكسته و مردم را در مضيقه قرار دهند.
در شانزدهم ذيقعده هشت هزار از سواران و افراد شيخ محمد امين و خليفه سعيد به اردوگاه شيخ عبيد پيوسته و بدين ترتيب سي هزار سواره و پياده در كوهسر جمع شدند.
شيخ عبيد شيخ صديق را با دو هزار سواره و پياده مامور كرد كه به قريهي كجين رفته و مواظب اقبال الدوله باشند و مانع حركت او به شهر اورميه گردند و همچنين رضا بيگ پسر حاجي حسين آقاي كرد را مامور اورميه كرد كه تا اقبال الدوله به شهر نيامده كار شهر را يكسره نموده و بدون جنگ آنرا اشغال و مسخّر نمايد و اول با سران مردم مذاكره و آنها را به اين كار راضي نمايد.
رضا بيگ خود وارد شهر شده و در خانهي شيخ الاسلام پيغام شيخ عبيد را رسانيد. ولي حرفهاي درشتي از مردم شنيده و از دروازهي خراسان بيرون رفت در حين خروج رضا بيگ از دروازه عده اي از اهالي آن محله دو نفر از كسان او را زخمدار ساختند.
بعد از غروب آفتاب روز هفدهم ذيقعده 1297 اقبال الدوله از راه بالوو عزم آمدن شهر را كرد. شيخ صديق نيز با دو هزار سواره و پياده در قريهي گجين سر راه قلعهي بدربو كمين كرده منتظر آمدن سربازان دولتي و اقبال الدوله بود. اقبال الدوله از اين موضوع مطّلع شده و براي انحراف شيخ و كسانش راه بالوو را برگزيده و از آن راه عازم شهر اورميه گرديد. نزديك قريهي مزبور سيصد نفر از نفرات سرباز كه از كوردها و اهل بالوو گجين و آن محال بودند، تقاضاي مرخصي كردند كه شب را در نزد اهل و عيال خود بمانند و وداع كنند. اقبال الدوله كه از منظور خائنانه آنان اطلاع داشت ناچار آنان را با تفنگ و اسلحه مرخص فرمود.
بعد از مرخصي آنان اقبال الدوله بكسانش امر كرد كه در رفتن تعجيل نمايند كه مبادا آن نمك به حرامان رفته و شيخ صديق را از حركت نيروي دولتي به اورميه مطلع سازند.
سيصد نفر مزبور هم يكسره پيش شيخ صديق رفته و به نيروي وي ملحق و او را از حركت اقبال الدوله به اورميه از راه بالوو مطلع ساختند. شيخ بي درنگ به تعاقب اقبال الدوله پرداخته ولي به او نرسيده اقبال الدوله دو ساعت از شب گذشته در هفدهم ماه ذيقعده به اورميه وارد شد. اهالي از ورود وي به شهر خوشنود و قويدل گشتند. اقبال الدوله مسجد يورتشاه را مركز ستاد خود ساخته و به تقسيم دروازه هاي شهر براي نگهداري و دفاع بين ساكنين شهر اقدام كرد.
دروازهي يورتشاه كه طرف لشگريان شيخ عبيد و مشرف به باغ دلگشاد بود و يك منطقهي خطرناك به شمار مي رفت، صيانت و نگهداري آنرا خود به عهده گرفته و سمت خرابهي نوكچر و محلهي خسرو آباد را به آقايان ميرجمال الدين شيخ الاسلام و مقرّب الخاقان حاجي پاشاخان و پسرش محمد عليخان سرهنگ كه بعدها ميرپنج شد و حسام العلماء و اهل محله سپرد. كوچه و محلهي مهدالقدم را به آقاي سيد محسن و اهل محله و دروازهي عسگرخان را به عهده ميرزا حسن آقا مجتهد و پسر خود اقبال الدوله آجودان مخصوص و سرتيپ توپخانه محمدرضا خان و شيخ علي خان سرتيپ ماكوئي و دروازهي بالوو را به جناب آقاي حاجي سيد آقا پيشنماز و خسرو خان سرتيپ كه بعدها به سراج سلطنت شهر يافت تفويض كرد.
دروازه توپراق قلعه به آقاي حاجي قاضي و امام جمعه و عبيدالعليخان و محمد قلي بيگ ياور سواره و اهل محله و دروازهي هزاران به آقاي سيد آقا پيشنماز كه در سال 1310 امام جمعهي اورميه گرديده و دروازهي بازار باش به آقاي صدرالعلما و آقا ميرزا سميع و حاجي نائب الصّدر و ملا علي امام زاده و صادقخان سرتيپ توپخانه و دروازه ارك به عهدهي حاجي رحيم خان و حاجي شفيع عليخان و حبيب اله سرتيپ توپخانه و منوچهرخان و ساير اولاد حسينقلي خان بيگلربيگي و ساير برجها و سنگرها و خرابه هاي اطراف شهر به عهدهي يك نفر صاحب منصب و اعيان شهر تفويض گرديد كه با عده اي تفنگچي و سرباز محافظت و حراست گردد. خرابه هاي بعضي جاها با خاك و چوب اندكي تعمير گرديد ولي قلعهي شهر بسيار خراب بود و عبور و مرور از اغلب جان آن امكان داشت.
متن فوق قسمتی از کتاب (گوشه ای از تاریخ خونین اورمیه) از آثار چاپ نشده استاد شیوا می باشد که برای اولین بار در سایت آقای رضا همراز محقق ترک درج گردیده است.
بنده بنا به نظر شخصیم در چندین مورد و کلمات مقاله دست برده ام. مقاله اصلی را می توانید از لینک زیر مطالعه فرمایید.
http://tinyurl.com/5wqjutb
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر